4/3/11


در گزارشی خواندم ، مردی سه روز پیش در خانه ش واقع در گوشه ی دنج شهر خودکشی کرده و خانواده ی اصول مدارش به شدت عصبانی هستند  ... زبان کسی که گزارش را نوشته بود به شدت عصبانی به نظر می رسید ، شاید هم به نظر می رسید که می گوید :  احمق ها خودتون را زودتر اصلاح کنید  ... به ریش هام دست کشیدم .
خانواده ی مرد از دست رفته ،  چند روز بعد به شبکه یک تلویزیون دعوت شدند تا درموردِ خودکشی مرد  توضیحاتی بدهند . مرد تقریبا برای عده ای از مردم شناخته شده بود و کارهایی انجام داده بود که عده ای او را می شناختند  .
فکر کنم اینطوری بود که هر کجا پروژه ی بزرگ و کوچکی یا سمیناری یا خیلی از کارهای مهمی را که برنامه ش از قبل در تلویزیون یا رادیو اعلام می شد ... او در آن برنامه ها شرکت می کرد بدون اینکه تجربه شخصی یا حتی سِمَتی داشته باشه . اکثر اوقات نیز مردم او را در حال انجام کار متفاوتی می دیدند  .  هیچ کس از حضورش در همه جا سر در نمی آورد حتی در موردش فکرهایی هم می کردند ... او جاسوس دولت است ، به همه جا سرک می کشد . مگه به غیر از اون آدم دیگری ندارند؟ ! ... معروف شد و خانواده ش خیلی از تصویر او در جامعه خوشحال نبودند .  چرا هیچ کس جلوش رو نمی گرفت ؟ ... با خودش همیشه می گفت : واقعا اینقدر آزادم ؟!
صدای نازک خواهرش را از تلویزیون شنیدم که گفت : هر هفته یک دکتر متخصص به خانه ش می آمد ... دکترش به او گفته بود  می خواهد از راز آزادی او سر در آورد تا بتواند در آینده برای بیمارانش این آزادی را تجویز کند  ... سیگار زیاد می کشید و این اوخر به همه چیز خیره می شد ... مثلا به دسته ی صندلی خیره می شد و از خاطراتش با دکتر حرف می زد . یکبار شنیدم که دکتر با تعجب از او پرسید : یعنی آن مرد با ریش های سفید که در کشور همسایه خیاط است و حتی برای زن و دخترش دامن های مد روز می دوزد ، خودِ تو هستی ؟ چه طور ممکنه ؟
 دکتر گفت : جوابش همیشه یک چیز بود من جاهای متفاوتی زمانم رو سپری می کنم ... خوش آب و هوا ، بد آب و هوا ... هم خیاط مد روز هستم ، هم خیاط لباس های از مد افتاده ...
کارهای مختلف ... توانایی بالایی لازم داره اما تا حالا از عهده ش براومدم ... راضیم اما ...
همه رو می شناسم ، می دونم که اون ها من رو نمی شناسند ...
 هیچ کلنگی به من داده نمی شه که به زمین بکوبم  ... نامه ای را با امضای من جایی فرستاده نمی شه ...
( می خندد )
 واقعا با این همه کار فکرمی کنند که من رو می تونند بیکار نگه دارند ؟!
... تقصیر خودم هم هست ... نباید به چیزی اعتراف می کردم ...  شما بهتر می دونید ، همیشه سوال می پرسند ! ...

5 comments:

fox ability said...

دکتر نباید جوابش را می داد

sysyphus said...

یک روز به من گفت خسته شدم از همه چی
من بهش گفتم این نیز بگذرد

sysyphus said...

وبلاگ خوبی داری به وبلاگ سبز منم سری بزن سبز باشی جوان!!

sysyphus said...

http://www.youtube.com/watch?v=yFTvbcNhEgc

b8 said...

ajab maskhi shode boode